دیـدنی ها و خواندنـی های جـالب
عکس و مطالب جالب روزانه

اون شب وقتي به خونه رسيدم ديدم همسرم مشغول آماده كردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: بايد راجع به يك موضوعي باهات صحبت كنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنيدن حرف هاي من شد. دوباره سايه رنجش و غم رو توي چشماش ديدم.
اصلا نمي دونستم چه طوري بايد بهش بگم, انگار دهنم باز نمي شد.


هرطور بود بايد بهش مي گفتم و راجع به چيزي كه ذهنم رو مشغول كرده بود,باهاش صحبت مي كردم. موضوع اصلي اين بود كه من مي خواستم از اون جدا بشم.



ادامه مطلب...
ارسال توسط nazanin

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد